در ورای حرکت جهادی امام که آن را بر پایه احیای دین جدش، عمل به سیره پدرش و احیای امر به معروف و نهی از منکر بیان فرمود، تفکری الهی و اصلی قطعی نهفته که بر اساس همان اصل، پیامبر مبعوث شد و امام علی و امام حسن(ع) خلافت را پذیرفتند.
به گزارش تسنیم، هماره یک حرکت منسجم انقلابی و نیز تحقق یک مکتب انسانساز و مداوم؛ به همراه خود پرسشهایی در چگونگی و چرایی شکلگیری خود دارد. اگر به گفتمان امام حسین علیهالسلام در قبل از شکلگیری قیام توجه و نیز اوضاع حاکم بر آن زمان بررسی شود دلائلی ظاهری بر وقوع اجتناب ناپذیر قیام امام حسین دلالت دارد.
از این رو اولین سؤالی که ذهن یک محقق را به چالش میکشد این است که چرا امام حسین علیهالسلام قیام کرد؟ قبل از ورود به بحث و پاسخ به این سؤال ذکر این مقدمه ضروری است که اساساً هدف اصلی امام حسین جنگ نبود بلکه قیام و جهاد بود که جنگ یکی از لوازم یا مصادیق آن است.
سه دلیل برای این ادعا: دلیل اول آنکه زعمای کوفی از امام برای پذیرش زعامتشان دعوت کرده بودند که در ضمن آن آمادگی خود را برای جنگ و صلح اعلام کرده بودند(۱) پس جنگ در مرحله بعد قرار داشت.
دلیل دوم آنکه امام پس از اصرار کوفیان آنگاه که دعوت آنها را میپذیرد و مسلم را به نمایندگی خود به کوفه میفرستد میفرماید با توجه به اصرار شما نمایندهام و مورد وثوقم را نزد شما میفرستم که با او بیعت کنید به این شرط که بیت المال مسلمین را عادلانه تقسیم کنم با آنان که در جنگم جنگ و با آنان که در صلحم به صلح باشید.(۲) این متن بیعت یک رهبر است برای اداره یک جامعه نه پیمان نظامی.
و دلیل سوم آنکه پس از جفا و خیانت کوفیان و پس از نشان دادن نامههایشان و انکارآنان(۳) امام میفرماید: من برای جنگ نیامدم، بزرگانتان نامه نوشتند و اصرار کردند و من دعوت آنان را پذیرفتم. اگر قصد حمایت ندارید بگذارید با اهل بیتم برگردم و اساساً به همراه آوردن اهلبیت یعنی هدف اصلی جنگ نیست.
با مقدمهای که بیان شد اصل و ماهیت حرکت امام روشن شد؛ حال به چرایی وقوع این حرکت جهادی میپردازیم. امام حسین علیهالسلام در نامهای خطاب به محمد بن حنفیه و نیز در برخوردهایی که با اصحاب داشتند علت حرکت خود را سامانبخشی به دین جدش، عمل به سیرهی پدرش و احیای امر به معروف و نهی از منکر بیان میکند(۴)
گویا علاوه بر عللی چون تجاهر به فسق یزید و دعوت کوفیان، بستر تاریخ نیز حرکت امام را اجتنابناپذیر کرده بود و گویا امام حسین برای این امر خلق و انتخاب شده بود اما این علل عواملی ظاهری در حرکت جهادی امام است که در حقیقت ریشه در تفکری ناب الهی دارد، به بیان دیگر حرکت امام حسین علیهالسلام به سمت کوفه پیروی از یک ایدئولوژی و طی مسیر در خط سیری است که براساس آن پیامبر(ص) به پیامبری مبعوث شد و على بن ابیطالب و حسن بن على براساس همان اصل خلافت را پذیرفته بودند و آن ایدئولوژی اتمام حجت در مقابل اتمام حجت است.
توضیح آنکه: اساساً فلسفه بعثت پیامبران برای هدایت بشریت است، از این رو خداوند برای آنکه بشر حجتی بر خدا نداشته باشد که اگر پیامبر میفرستادی هدایت میشدم پیامبران را مبعوث فرمود، چنانکه میفرماید: «رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً(۵) این یک اصل است که براساس همین اصل پیامبر اسلام به پیامبری مبعوث شد.
پیروی از این اصل را ما در بیان امام على علیهالسلام در پذیرش خلافت میبینیم. ایشان پس از آنکه اصرار مردم بر پذیرش خلافت توسط ایشان را میبینند میفرماید: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أن لا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِ»(۶)
در راستای همان اصل الهی وقتی مردم حاضر شدند و به یاری على قیام کرده بودند دیگر حجت بر امام تمام شده بود و لزوم امام خلافت را پذیرفتند تا در مقابل اصرار آنها حجتی داشته باشند، همین امر در زمان امام حسن علیهالسلام رخ داد، لذا امام در مداین و ساباط پس از پیمانشکنی یاران فرمود: شما بدون اکراه با من بیعت کردید. اگر امام حسن به دستانی که برای بیعت و حمایت به سمت ایشان دراز شده بود پاسخ نمیداد در آنجا نمیتوانست این سخن را بگوید زیرا حجتی نداشت.
در حالیکه، چه امام علی و چه امام حسن علیهماالسلام به نفاق مسلمانان به ویژه کوفیان علم داشتند، چنانکه این نفاق را قبل از امر خلافت دیده بودند اما برای سلب حجت از آنان که نگویند اصرار کردیم و تو نپذیرفتی، خلافت را پذیرفتند. پیروی از این سیره الهی در حرکت امام حسین علیهالسلام نیز به چشم میخورد. از این رو، پس از مکاتبات بسیار و مراجعات حضوری کوفیان، حجت بر امام تمام شده بود و دقیقاً همان اصول که باعث پذیرفتن خلافت توسط حضرت على شده بود در این زمان نیز محقق بود، بنابراین در راستای همان اصل امام حرکت جهادی خود را آغاز کردند.
شاید این سؤال مطرح شود: امام با آنکه به جفای کوفیان علم داشتند پس چرا دعوت آنها را پذیرفتند؟ در پاسخ باید گفت آیا خداوند از سرپیچی و عدم ایمان بسیاری از مردم به پیامبران علم نداشت؟ پس چرا پیامبران را مبعوث کرد؟ دیگر آنکه کوفیان در دعوت خود در آن زمان واقعاً جدی بودند و قصد هزل و پیمان شکنی نداشتند، لذا آن دعوت با عزم و جدّیت بود، از این رو حجت بر امام تمام بود و پیمانشکنی آنها پس از دعوت، دلیل بر لبیک نگفتن در حین دعوت نمیشود.
۱ـ حرکت امام حسین علیهالسلام برای پذیرش زعامت شیعیانی بود که با اصرار از ایشان زعامت را خواستار بودند نه برای جنگ، اگرچه لازمه این حرکت و یا در کنار این حرکت جنگ هم رخ میداد.
۲ـ در وراء حرکت جهادی امام که آن را بر پایه احیای دین جدش، عمل به سیره پدرش و احیای امر به معروف و نهی از منکر بیان میفرماید تفکری الهی و اصلی قطعی نهفته است که براساس همان اصل، پیامبر مبعوث شد و على بن ابیطالب و حسن بن على علیهماالسلام خلافت را پذیرفته بودند و آن اصل، اتمام حجت در مقابل اتمام حجت است. از این رو آنگاه که «حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أن لا یُقَارُّوا» محقق شود خواه ناخواه باید آن را پذیرفت؛ چنانکه علی و حسنین علیهمالسلام پذیرفتند.
* حجتالاسلام زینالعابدین گلایری مدرّس حوزه و دانشگاه
۱ـ الکامل فی التاریخ/ ۲۰/ ۴
۲ـ الشهید مسلم/ ص۱۰۴
۳ـ تاریخ یعقوبی/ ۲۲۴/ ۲
۴ـ مقتل خوارزمی ۱۸۸ / ۱ ـ الفتوح ابن اعثم ۳۴ / ۵
۵ـ نساء ۱۷
۶ـ نهجالبلاغه/ خطبه ۶۳/ (شقشقیه)
ثبت دیدگاه