حدیث روز
اِنَّ الحسینَ مِصباحُ الهُدی و سَفینةُ النَجاة - همانا حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است

یکشنبه, ۲۷ آبان , ۱۴۰۳ Sunday, 17 November , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 525 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 0×
متن سخنرانی حجه الاسلام پناهیان در محرم
  • ۲۴ تیر ۱۳۹۸ ساعت: 11:35
  • شناسه : 1346
    بازدید 59
    4

    بسم الله الرحمن الرحیم جامعه ما امروز به مرحله نویی از رشد معنوی و تکامل دینی رسیده. در این مرحله دیگر اولویت ندارد که ما سعی کنیم مردم به خدا معتقدبشوند؛ البته مسیر اعتقاد به خدا یک مسیر طولانی است که روز به روز انسان می‌تواند در این مسیر حرکت بکند و اعتقاد خودش را […]

    پ
    پ

    بسم الله الرحمن الرحیم
    جامعه ما امروز به مرحله نویی از رشد معنوی و تکامل دینی رسیده. در این مرحله دیگر اولویت ندارد که ما سعی کنیم مردم به خدا معتقدبشوند؛ البته مسیر اعتقاد به خدا یک مسیر طولانی است که روز به روز انسان می‌تواند در این مسیر حرکت بکند و اعتقاد خودش را تقویت بکند. ولی دوران اینکه ما سعی کنیم مردم اعتقاد به خدا را خرافه ندانند و برای معتقد شدن، از استدلالات عقلی کافی برخوردار بشوند، گذشته. یعنی اینقدر رشد پدید آمده که اعتقاد به خدا را در جامعه ما به صورت میانگین و عمومی، خصوصا در بین اقشار فرهیخته جامعه، یک امر قطعی و معقول قرار داده.
    از یک مرحله دیگری هم جامعه ما گذشته: از اینکه بخواهد انگیزه‌ای پیدا بکند برای اصلاح و رشد، برای قرار گرفتن در مسیر بندگی و عبودیت. انگیزه هم در حد متوسط افراد جامعه، خصوصاً در بخش اقشار فرهیخته جامعه که عموم جوانان ما هم جزء آن اقشار هستند، جامعه ما گذشته. الآن با ده سال پیش یا بیست سال پیش تفاوت آشکاری در جامعه احساس می‌‌شود. بنده به عنوان یک شاهد کوچک وقتی نگاه می‌کنم که ما ده سال پیش، بیست سال پیش گاهی باید حقانیت دین خودمان را برای بسیاری از مخاطبان جا می‌انداختیم، و الآن اگر کسی از حقانیت دین حرف بزند، اکثریت مخاطبان نگاه متفاوتی می‌کنند که چرا تو داری حقانیت را جا می‌اندازی؟ مگر کسی در حقانیت این دین شک دارد؟ رشد را آدم احساس می‌‌‌کند…
    وقتی آدم به چهره مخاطبان مباحث دینی امروز نگاه می‌کند، می‌بیند آنها دیگر انگیزه‌ای عموما ندارند که کسی بخواهد حقانیت این دین را برایشان جا بیندازد، خب معلوم است که این دین بر حق است. آقا بیایید اعتقاد به خدا پیدا کنید! کی ندارد این اعتقاد را؟ میانگین دیگر، میانگین آدم در نظر می‌گیرد، خصوصا جوان‌ها و باسوادها، این دو گروه، حالا جوان باسواد، جوان عموما، باسوادها عموما، که این دو گروه هم مخاطبان اصلی دین هستند.
    نه تنها نگاه به دین نگاه نوعا درستی است، نه تنها این نگاه تبدیل به یک اعتقاد هم شده که قابل دفاع هم هست از نظر عقلی، به این سادگی‌ها هم شبهه‌ها و انحراف‌ها جامعه و جان جوانان ما را متزلزل نمی‌کند. الآن خطر امری به نام شبهه در نهایت کمی خودش قرار دارد. شبهه‌ای که اعتقاد دینی را از بین ببرد.
    از این مرحله نه تنها عبور کردیم. بلکه از این مرحله هم ما عبور کردیم که بعد از اینکه نگاه درست شد، بعد از اینکه حتی معتقد شدیم، حالا بیایید انگیزه پیدا کنیم رشد کنیم. انگیزه پیدا کنیم آدم بشویم. بنده سالهای سال می‌دیدم که ایجاد انگیزه برای رشد لذت‌بخش بود برای مخاطبان معارف دینی، که ما انگیزه‌اش را نداریم، چگونه این انگیزه را پیدا کنیم؟ الآن باز می‌بینی جامعه از این مرحله هم گذشته، و این یعنی رشد، این دلیل بر اینکه ما از دوران دفاع مقدس هم رشد کرده ایم. در دوران دفاع مقدس برای رشد پیدا کردن، باید خیلی انگیزه می‌ساختی، همه نامشان در عداد شهدا و مجاهدین راه خدا نوشته نمی‌شد، اصلا انگیزه نداشت. الآن اگر جهادی پیش بیاید، شما آدم بی‌انگیزه کمتر پیدا می‌کنید. اگر کسی هم بترسد و در جهاد شرکت نکند، خودش از وضع خودش شرمنده خواهد بود، و این خیلی عالی است. جامعه ما در مرحله سوم قرار گرفته. این مرحله سوم دو تا ویژگی بسیار عالی و منحصر به فرد پیدا کرده. إن شاء الله به مرحله چهارم هم خواهیم رسید.
    مرحله ایمان پیدا کردن، مرحله‌ای بود که شهید مطهری در آن مرحله، استادِ راه بود و در اینباره در میان اقشار روشنفکر و جوانان، کارهای جاودانه انجام داد. رویکرد کتاب‌های شهید مطهری بیشتر به همین منظور است. الآن گاهی از اوقات شما می‌بینید جوانها آن کتاب‌ها را نمی‌خوانند، مال بی‌توجهی‌شان به شهید مطهری نیست. جوانها مؤمنند، کتابی که سعی می‌کند تو مؤمن بشوی، انگیزه ندارد بخواند. البته همه کتابهای شهید مطهری اینگونه نیست که فقط برای ایجاد ایمان نوشته شده باشد. بعضی از کتاب‌های شهید مطهری هست که برای پرورش ایمان است. آن کتاب‌ها را من به هر کسی معرفی می‌کنم، اتفاقا با علاقه بیشتری می‌‌خواند. مثلاً شما برخی از متون مختصری که از ایشان به یادگار مانده در تفسیر آیات قرآن، یا مباحث اخلاقی، به جوانها می‌دهی با ولع می‌‌خوانند. انسان کامل شهید مطهری را با ولع بیشتری جوانها می‌خوانند تا جهان‌بینی توحیدی را، چون به هرحال این جهان‌بینی تعلیمات مدرسه‌ای و عمومی، فراگیر شده، فراگیر کرده جهان‌بینی را، جهان‌بینی دینی را. مرحله اول مرحله مؤمن شدن بود. بعد از ایمان که مؤمن شدی، انگیزه برای کمال و تکامل، آن انگیزه هم ایجاد شده.
    بعد از دوران دفاع مقدس یک مرحله‌ای بود که همه دچار فترت و سستی شده بودند. بعد از دوران دفاع مقدس، یک دورانی بود که دوران خلأ انگیزه بیشتر می‌شود نامش را قرار داد. خلأ انگیزه، انگیزه نداشت که تکامل پیدا بکند. یک کمی سرها در محدوده دنیا، نمی‌خواهم تعبیر آبخور خوراک و خواب و پوشاک و اینها به کار ببرم، فرو رفته بود. بلافاصله این آدم‌ها، این مؤمنین پرورش یافته در مکتب امام حسین (ع) و شهادت بیدار شدند. یک مدتی بعد از جنگ، همه خلأ معنویت را یافتند، توجه به معنویت بیشتر از دوران دفاع مقدس در جامعه رواج پیدا کرد. من می‌دیدم به عنوان یک شاهد کوچک، آن دوران از انگیزه آدم شدن صحبت می‌کردیم، خیلی‌ها برایشان مؤثر بود، می‌گفتند خیلی خوب بود، خیلی تکان خوردیم. خیلی لازم بود.
    اما الآن بنده با یک وضع جدیدی مواجهم. در این دوران سوم بعد از ایمان و انگیزه کمال، رسیدیم به وضعیتی که تا جایی از ایمان صحبت می‌کنی، بلافاصله همه از تو می‌پرسند چگونه ایمان خودم را پرورش بدهم، چگونه ثمراتش را ببینم. مثلاًً می‌گوید من چگونه علاقه‌ام را به امام زمان افزایش بدهم؟ چگونه من به محضر حضرت برسم، چگونه رضایتش را به دست بیاورم؟
    و یا اگر جایی انگیزه آدم شدن و رشد را مطرح کنیم، بلافاصله بلااستثنا همه می‌ریزند، می‌گویند چکار کنیم از فردا؟ انگیزه داریم، انگار انگیزه از قبل هم داشته. من کاملا آرام، شفاف و شمرده دارم می‌گویم که این مرزبندی‌ها را ببینیم و واقعاً آدم زمان خودمان باشیم. شاید این طلبه کوچک، گزارش دقیقی دارد به سروران خودش می‌دهد که ما در چه زمانه‌ای الآن داریم زندگی می‌کنیم؟ انگیزه برای خوب شدن، خوبتر شدن، کمال پیدا کردن هست، برنامه نیست.
    دوران سوم یک ویژگی‌ای پیدا کرده. گفتم دو ویژگی مهم. ویژگی اولش این است که دورانی است که نوع آدم‌های جامعه ما دنبال برنامه کمال می‌‌گردند. ایمان، انگیزه، برنامه عمل. دوران سوم دوران برنامه عمل. الآن محافل معنوی یک از پررونق‌ترین مباحثی که می‌توانند داشته باشند این هست که به جوانها به جامعه برنامه بدهند. از این راه می‌توانی بروی، زودتر به مقصد می‌رسی، از این راه دقیق‌تر به هدف خواهی زد. از این راه با قوت بیشتری خواهی رفت. از این راه در این مبارزه موفق‌تر خواهی بود. به این شیوه حرکت بکنی، پیروزی‌هایت بیشتر می‌‌‌‌‌شود و همه دوست دارند شهد شیرین پیروزی را در هر مرحله‌ای بچشند. چگونه بروم جلو؟
    ویژگی دیگری که علامت این است که من راست می‌گویم، علامت این است که این گزارش درست است و الآن در جامعه ما ایجاد شده این ویژگی است: مردم ایمان دارند، انگیزه هم دارند، دنبال برنامه می‌گردند که عمل کنند، برنامه گیرشان بیاید عمل هم إن شاء الله خواهند کرد، اگر جامعه در چنین شرایطی قرار دارد، پس باید یک علامت دیگر داشته باشد، آن علامت چی است؟ راست می‌گویید شما؟ مردم در وضعیت تقاضای برنامه اند؟ انگیزه دارند به اندازه کافی؟ اگر اینگونه است این جامعه باید یک علامت داشته باشد، آن علامت هم هست. علامت دوم، علامت صحت وجود علامت اول و ویژگی اول است. آن چی است؟ آن این است که مردم لذت می‌برند از ذکر خدا، از ذکر حسین، از ذکر مهدی فاطمه، دوست دارند یک جایی بگویند حسین، برود بنشیند، هر چی هم عملش هر گونه است. حرم امام رضا غلغله است، راه کربلا باز است، اما می‌گویی کربلا دلها می‌‌رود. می‌رود در حرم، دیگر نمی‌خواهد بیرون بیاید. فرصت پیدا کند رفته مشهد. دوست دارد. روز اول محرم است، الآن مجلس ما را ببینید، با اینکه وقت مجلس ما انصافا، این مجلس واقعا نامناسب است، همه دوستان هم می‌دانند، اما دیگر حالا اینگونه شده دیگر، گفتیم یک مجلس وقت نامناسب باشد، وقت مناسبش هم جلسات دیگر زیاد است. دوست دارند. می‌خواهد در یک فضایی بنشیند که در آن فضا می‌گویند حسین، در آن فضا می‌گویند امام زمان را صدا می‌زنند، اعتکاف‌ها شلوغ است، عرفه‌ها شلوغ است. مجالس روضه شلوغ است. این‌ها بچه‌ها پشت در نشستن است. مردم چرا اینقدر پشت در خانه اهل بیت می‌نشینند؟ چون دوست دارند بروند داخل. این علامت این است که انگیزه دارد برود داخل. راه پیدا کند همین می‌رود داخل. در را به رویش باز کنند می‌رود داخل. کسی که می‌آید پشت در می‌نشیند، یعنی آرزو دارد برود در حیاط. به گذشته‌اش نگاه نکن، امام حسین (ع) همینگونه است، به گذشته کسی نگاه نمی‌کند. هر کس می‌آید در مجلس امام حسین، امام حسین او را به خدا نشان می‌دهد، می‌گوید خدایا نگاهش کن، این دوست دارد بیاید کربلا، این طرفش را ببین. گذشته‌اش را نگاه نمی‌کند. از کدام محله آمده در کوچه بنی‌هاشم؟ آنش مهم نیست. الآن پشت در نشسته، اگر مادرم فاطمه در را به روی او باز کند می‌آید داخل.
    این مجالس معنای خیلی قوی‌ای دارند. با اشتیاق می‌روند در مجلس می‌‌نشینند. در مجالس نه امام زمان را می‌بینند، نه صدای زیبا و دلنشین امام حسین را می‌شنوند، نه نوازش امیرالمؤمنین را مستقیم حس می‌‌کنند. چیزی دیده نمی‌شود در این مجالس، چیزی پخش نمی‌کنند. غذایی هم جایی بدهند، همه در خانه‌شان غذایی بهتر گیر می‌‌آید. این دومین ویژگی است که در جامعه ما پیدا شده. از عمق دلها بلند می‌‌شود.
    پس الآن دوره‌ای است که جامعه ما به دوران سوم رسیده، یعنی برنامه عمل می‌خواهد، خوب آدم درباره برنامه عمل شیرفهم بشود اقدام می‌‌کند. معصیت‌ها آمارش به شدت می‌آید پایین. یک استادی دیروز به من می‌گفت که سر کلاس از بی‌حجابی‌ها ناراحت شدم، سر کلاس گفتم بچه‌ها من می‌خواهم در مورد بی‌حجابی صحبت کنم، شما بگویید از کجا شروع کنیم با هم حرف بزنیم. یک استادی که آقای دکتری که آخوند هم نبوده، درس‌های خودش را می‌‌داد. می‌گفت نمی‌دانستم از کجا من باید شروع کنم؟ بگویم آقا خدا، قیامت، بگویم مثلاً وضع فرهنگی جامعه، از غرب بگویم، بگویم آقا اینها شیوه‌های آنهاست، مال ما نیست، از کجا شروع کنم؟ نصیحت کنم، آمار بگویم، چی بگویم؟ گفتم بچه‌ها خودتان بیایید با هم صحبت کنیم. بعد یک خانمی که اصلا حجابش را رعایت نکرده بود، اتفاقا بدترین وضعیت حجاب را در کلاس داشت ـ نمونه می‌گویم ها، نمونه می‌گویم که ببینید از این نمونه‌ها معتقدم فراوان است و نمی‌خواهم با نمونه استدلال کنم، به نمونه آدم استدلال نمی‌کند، یک نمونه که دلیل نمی‌شود، ولی چون معتقدم به دلایل دیگری از این نمونه‌ها فراوان است، می‌گویم چی؟ می‌گویم این نمونه را برای شرح مطلب، برای بیان مطلب شما در ذهن خودت مرور کن. ـ می‌گوید بلند شد اینقدر از حجاب دفاع کرد. من مانده بودم همینجوری به او نگاه کردم، گفتم که خب آخه خود شما؟ گفت منم که اینگونه‌ام معتقدم به اینکه باید حجاب باشد. الآن جو مثلاًً خراب است. الآن دیگر می‌شود دیگر. وقت منم تلف می‌شود برای اینکه خودآرایی کنم بیایم بیرون. خودمم خسته‌ام. از این نمونه کم نیست.
    و این خیلی دوران قشنگی است. این چیزی است که به آدم نشاط و انرژی می‌دهد و آدم را در وضعیت رو به جلو قرار می‌دهد و موجب می‌شود آدم سیاه نمایی نکند، و یأس را از بین می‌برد، تو هم خودت را فریب نده، تو هم در این نقطه هستی. شیطان گاهی از اوقات تو را گول می‌زنه و وضعیتی کمتر از این را برایت توضیح می‌‌دهد. می‌گوید ببین تو خیلی وضعت خراب است، می‌بینی اصلا تو خیلی وضعت خراب نیست ها، این را بهت بگویم. تو خیلی وضعت خوب است.
    آقا! واقعاً اگر وضع من خوب است، مواظب باشم خراب نشود. آفرین! همین نتیجه را باید می‌‌گرفتی. وضعت خوب است، الآن دیگر حیف است خراب بشود. الآن با یک زحمتی از کنکور رد شدی، در بهترین رشته انتخاب شدی، الآن مشروط بشوی دیگر خیلی ناجور است. سست نشویم. با انرژی بخونیم. ببینید، این را چه کسی دارد می‌گوید؟ یک کسی که کارش یک جورایی عیب‌جویی است. بنده وقتی که می‌خواهم بروم منبر، آدم حسابی گیر نمی‌آید، می‌گویند حالا تو برو فعلا، می‌خواهم حرف بزنم، باید بروم یک عیبی را پیدا کنم، سر آن عیب حرف بزنم دیگر، من که نباید بگویم، به به چه بری چه بازویی! اینگونه نباید بگویم که. من باید کیسه بکشم، چرک پیدا کنم که کیسه بکشم.
    در جبهه گردان حبیب من سخنرانی می‌کردم، شهدا که حضور دارند آنها شاهدند، زنده هایشان هم هر کس بشنود باشد یادش می‌‌آید. شبها ما سخنرانی می‌کردیم و ظهرها. عصرها از هر چادری در کرخه یک نفر می‌آوردیم جلسه می‌‌گرفتیم. می‌گفتیم مشکلات بچه‌ها چی است شب صحبت کنیم در موردش؟ جبهه بود، اینها نصفشان شهید شدند. ولی می‌رفتیم مشکل می‌گشتیم که مشکل چی است، سر آن مشکل حرف بزنیم. لذا آقا بحث آنجا خیلی گرفته بود. با اینکه بنده ناچیز عرضه‌ای نداشتم ها، تناسبی با مشکلات داشت. لذا یک جورایی این عیب را بنده دارم که عیب‌جو ام. به یک معنایی باید عیب بگردم پیدا کنم، بگویم الآن این عیب است. آن وقت من دارم می‌گویم وضع خیلی بهتر از سابق است، این حرف من را حساب رویش باز کنید ها. وقتی من می‌بینم بعضی‌ها بدجوری عیب‌جویی می‌کنند از این جامعه، ناراحت می‌‌شوم. آقا چقدر وضع خراب است! والله تو کجا را داری می‌بینی؟ چگونه داری نگاه می‌کنی؟ آمار چی را داری می‌گیری؟ مثل اینکه یک بچه‌ای قدش بلند شده، شلوار به او کوتاه شده، مادره بنشیند غصه بخورد، نگاه کن، من شلوار را باید بیندازم دور، خب به جهنم که بیندازی دور، عوضش بچه‌ات رشید شده، رشد است، دوران بلوغ است، برو شیر و گوشت و اینها بخر به بچه‌ات بده بخورد، در این دوران رشد تقویت بشود. این را نگاه کن، تو او را نگاه نکن. مریض می‌شود آدم می‌رود دکتر، دکتر نبض را می‌‌گیرد. اول نبض را می‌گیرد، قلب درست کار می‌کند؟ قلب مهم است.
    ما تصادف کرده بودیم، دستمان در رفته بود. می‌گفت دستت مهم نیست، باید بروی، عکس بگیری ببینیم خونریزی مغزی کردی یا نه، سر و صورتمان هم خونی شده بود و… بابا این دست پدر ما را در آورده، گفت آن مهم نیست، دردش هم مهم نیست. اول من باید سر تو را ببینم. آدم اینجا را اول می‌‌بیند. هر چی تقاضا کردم اقلا من را بیهوش کنید، دسته کتفه در رفته، گفت نه این مهم نیست، کله مهم است، هیچ ما را فرستاد در آن دستگاهه و بعد که دیدند ضربه مغزی نشده، گفت حالا این دست، حالا…
    یا اباعبدالله امسال محرمی ما را تحویل بگیر. از روز اول آمدیم. شلوغش کردیم، می‌خواهیم شلوغش کنیم کربلای تو را. ما در وضعیتی می‌‌‌آییم… خودت هم ما را تربیت کردی، خدا اثر خون تو را از بین نمی‌برد. ما تربیت شده به دست توایم، لذا عقب نمی‌رویم، قهقرا نمی‌رویم. اینها را بگو تا بعد این را بگویی: حسین! این محرمی من را عوضم کن، بیایم جلو، دیگر برنگردم به وضع سابق. مادرم بگوید امسال محرم چی شد؟ تو یک چیز دیگه شدی، دیگر آن رفتارهای سابق را نداری؟ تو امسال چگونه شروع کردی محرم را که از روز اول یک جور دیگه تحویلت گرفتند، محرم امسال را مبنایی برای یک تغییر از این مرحله به بعد ـ فدایتان بشوم ـ قرار بدهید. جامعه دارد جلو می‌‌رود. امام حسین (ع) به‌ ما نگاه بکند، بفرماید این جزء صف جلویی‌هاست، نفرماید این جزء صف عقبی‌هاست. ما را نگاه می‌کند، نفرماید این هم إن شاء الله بعدا درست می‌‌شود. بفرماید این جزء اولی‌هایی است که درست می‌‌شود. زهیر روز اول برگشت. حرّ روز آخر برگشت. فضا عالیه ولی تو عقب نمان. من دارم به تو می‌گویم ها، سرعت هم خواهد گرفت. تنبلی کنی یک دفعه‌ای خیلی جا می‌‌مونی. خیلی. تو خراب نمی‌شوی، امام حسین خیلی زحمت‌ها کشیده، زحمت تو را هم می‌کشد، زحمت من ضعیف‌تر از تو را هم می‌‌‌کشد. ولی دیگه بگوییم حسین، تو خسته شدی، این همه راه آمدی، بقیه‌اش را من خودم می‌‌آیم. ما را هم می‌‌برد. آبروداری می‌کند امام حسین. نمی‌گذارد ما از بین برویم. تو خیالت در این زمینه راحت باشد.
    ولی یک راهی را امام حسین باز کرده، هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله، یا علی بگو برو. دوران دورانی نیست که به تو ایمان بدهند. بکشی نمی‌توانی کفر بورزی. بکشی خودت را نمی‌توانی کافر بشوی. بگویی خبری نیست. وجدانت مگر قبول می‌کند؟ دورانی هم نیست که به تو انگیزه بدهند برای آدم شدن. تو داری این انگیزه را. ببین، یک سؤال ازت بکنم. دوست داری آنگونه که حسین تنها ماند، مهدی فاطمه هم تنها بماند؟ و تو جزء کسانی باشی که به درد آقا نخوری؟ وجدانت این را قبول می‌کند؟ به بی‌نمازه این را بگو، سرش را می‌اندازد پایین، تو که بچه خوبی هستی. بگو دوست داری به درد امام زمان نخوری؟ به بی‌نمازه، آه می‌‌کشد. به عرق خوره بگو، پیدا نمی‌شود حالا کم. بگو دوست داری حسین از تو شاکی باشد؟ می‌گوید نه به خدا، حرفش را نزن. این نور توی دلها سرایت کرده. کار خود امام حسین است.
    آقا چگونه این تکامل صورت گرفته؟ بگذارید این حرف هم خیلی مهم است بزنم. روز مقدماتی بحثمان است، زیاد هم وارد بحث نشویم، مهم نیست. چگونه این تکامل صورت گرفته؟ جالب است، کی سیر و سلوک کرده، کی زحمت کشیده، چگونه این تکامل صورت گرفته؟ هیچی، ما چند سالی است به امام حسین فرصت دادیم کار فرهنگی بکند در این کشور. دیگر عزادارها و روضه خوانها را زندان نبردند. آزاد… امام حسین را آزاد گذاشتیم، جمهوری اسلامی تشکیل دادیم، حسین را آزاد کردیم، گفتیم یا اباعبدالله، این مملکت، این محرم، این دلها، این تو. اینها همه‌اش کار خود امام حسین است. هیچکس هم برای امام حسین، هیچ زحمتی نکشیده. امام حسین زحمت همه را کشیده. آقا شاعرهایی که شعر گفته‌اند. برو از شاعرهایی که شعر گفته اند، شعرهای قشنگ گفته‌اند بپرس، بگو تو خدمت به امام حسین کردی؟ با شرمندگی بر می‌گردد گریه می‌کند، می‌گوید امام حسین کجا، شعر من کجا؟ شعر من اصلا شأن امام حسین را آورده پایین. این امام حسین است که به من لطف کرده من را شاعر کرده، من شعر گفتم، بعد امام حسین، مصیبتش عزایش، بالاتر از شعر من است. آن کس هم که گریه می‌کند، خودش می‌داند، با شعر من گریه می‌کند، به من هم می‌گوید به به چه شعری. ولی آخرش می‌آید در گوش من می‌گوید ولی حسین مصیبتش بالاتر از شعر تو است ها. من برای بالاتر از شعر تو گریه می‌‌کردم. اصلا شعره نقشش چی است این وسط؟ حالا این حسین است اجازه داده ما هم یک چیزی بگوییم، ولی نه اینکه ما با شعرمان رونق بدهیم به امام حسین. آقا ببینید من مقابل شما دارم می‌گویم این حرفها را، راست می‌گویم؟ شما نوحه خوانها سینه زن ها، از سخنرانها بپرسید. آقا تو خوب تونستی امام حسین را معرفی کنی؟ به خدا قسم هر سخنرانی صورت می‌گیرد، این مخاطب و گوینده هر دو می‌دانند امام حسین بالاتر از این حرفهاست، اما خب چکار کنند؟ دیگه چاره‌ای ندارند جز اینکه همین کلمات را بگویند بشنوند با همدیگر صحبت کنند. جفتشان هم می‌دانند حق مطلب ادا نشد، ولی خب حسین چکار کنیم؟ ما بیشتر از این کلمات نداریم.
    لذا ماها رونق به امام حسین نمی‌دهیم. امام حسین است که دارد به ما رونق می‌‌دهد. به محفل ما، به مجلس ما، به همه چیز ما دارد رونق می‌دهد، اینها کار خود امام حسین است. کی خدمت می‌کند مثلاًً آن روستا؟ جاده آسفالت… نمی‌شده با ماشین بروی، حالا جاده آسفالت زده، این یعنی خدمت به این روستا، آقا روستا را زنده کرد. درست است؟ کی می‌تواند خدمت کند به حسین؟ هیچکس، امام حسین خدمت می‌کند به همه. خیلی حرف عمیقی است ها. سی سال است ما به امام حسین فرصت دادیم. حالا، دوره دوره آدم شدن است. من حتی به شما انگیزه هم نمی‌خواهم بدهم، ما می‌خواهیم این چند روزه از امام حسین بپرسیم امام حسین ما اگر بخواهیم سلوک معنوی داشته باشیم، رشد کنیم، چکار بکنیم؟ این سؤال را برویم از امام حسین بپرسیم. الآن که کربلا نیست. الآن که دفاع مقدس نیست. الآن یک مقدار پیچیده است اوضاع. من می‌خواهم آدم بشوم، در همین شرایط. در همین شهر. الآن این انگیزه انگیزه عمومی است. چکار بکنیم؟ از حضرت برنامه بگیریم إن شاء الله. به ما برنامه بدهد امام حسین. امام حسین برنامه آدم شدن هم شما می‌دهی به آدم ها؟ انگیزه‌اش را دادی، ایمانش را داده بودی قبلا، انگیزه‌اش را هم دادی آدم بشوم، برنامه می‌دهی؟ ببینیم امام حسین برنامه‌ای برای آدم شدن به ما می‌دهد؟ ما می‌خواهیم در این باره صحبت کنیم. آن‌هایی که انگیزه دارند آدم بشوند، دور اینگونه حرفها جمع می‌‌شوند. من که خودم ضعیف‌تر از بقیه ام، من شما را می‌بینم تازه یک کمی انگیزه پیدا می‌‌‌کنم. ولی شما انگیزه هایتان آماده‌تر از این حرفهاست.
    آن وقت ببین امام حسین با تو چکار می‌‌کند. همانگونه که ما در این مملکت فقط فرصت دادیم به امام حسین، امام حسین این غوغا را کرده، فدات بشم تو هم در دل خودت به امام حسین فرصت بدهی، این کار را برایت می‌‌کند. زیاد نمی‌خواهد تقلا بکنی. الآن اینجایی که شما نشسته‌اید دارید روز اول محرمی هنوز حسین پایش به کربلا نرسیده، آمدید کربلا ملتهب حسینید، اینجا جای شما نیست، بگویم شرمنده می‌شوید، خجالت می‌کشید، از من ناراحت می‌شوید، می‌گویید چرا اینقدر حرف‌های مهم و درشت را می‌زنی به ما کوچولوها موچولوها، این مقامی که تو نشسته‌ای مقام بالایی است. روز اول محرم جمع شدید آمدید در کربلا، دلت دارد می‌تپد برای حسین که دارد می‌آید کربلا، تو چگونه آمدی اینجا؟ زحمت کشیدی؟ چقدر ریاضت کشیدی؟ چند روز روزه گرفتی، چقدر صدقه دادی؟ نگاه کن خودت را. والله بخدا تا اینجا آورده تو را حسین. خودش آورده. قبول است؟ به خدا بلد است بقیه‌اش را هم ببرد. ببین من دارم باز هم انگیزه، ایمان درست می‌کنم ها. با اینکه دوره هاش گذشته، ولی باز هم ایمان دارم درست می‌کنم، انگیزه درست می‌‌کنم.
    همین الان، بچه ها، شما الآن حسینی هستید، الآن همین مقدار حسینی هستید، چقدر زحمت کشیدی برای اینجا؟ چی دادی؟ کجا کتک خوردی؟ کجا فداکاری کردی؟ والله به خدا کاری نکردیم، قبوله آقا کاری نکردیم، به من یک جواب بدهید، قبول است؟ همه قبول دارند این را؟ یا رودربایستی داری نگاه می‌کنی من را که حالا بگذار حرفش را بزند. آقایان! همه قبول دارید ما کاری نکردیم؟ تا اینجا ما را امام حسین آورده؟ حضرت امام چقدر مقام دارد؟ به خدا قسم این اعتقاد بنده است دارم به شما می‌گویم، برو از هر عالمی بپرس، بگو این بچه طلبه این را گفت. حضرت امام، بزرگان و خوبان، به آنها بگویید شما چقدر زحمت کشدید؟ به خدا همین جواب تو را می‌‌دهد. می‌گوید من هم کاری نکردم، چشمم را باز کردم دیدم امام حسین هی دارد من را می‌‌برد. رفقا! فقط شما اجازه بدهید، امام حسین بقیه‌اش را هم می‌برد، همانگونه که تا الآن آورده. یک دفعه می‌بینی در یک وضعیتی نشستی، نماز شب هایت به راه، چشمت باز، عقلت روشن، ضمیرت نورانی، نفست پاک، دست به بیمار می‌زنی شفا پیدا می‌‌کند. چی شد؟ تو اینگونه نبودی، اینجا آمدی کجا؟ همینجوری که تا اینجا آمدی، بقیه‌اش را هم تو پا بده، تو راه بده به حسین، می‌‌برد.
    قرآن می‌فرماید تو تسلیم بشو، عجیب است به خدا قسم، تو تسلیم بشو، تو نمی‌خواهد زحمت بکشی. بلی من أسلم وجهه لله، تو تسلیم بشو، وجهت را تسلیم کن. حالا ما البته صحبتمان سر کلمه وجه است، إن شاء الله دیگه وقت‌های دیگه به آن می‌رسیم و از فردا بحثمان را شروع می‌‌کنیم. ولی روی أسلم، أسلم می‌دانی یعنی چی؟ أسلم وجهه یعنی چی؟ وجه یعنی چی؟ بله؟… آقا سخنرانی نمی‌خواهیم بکنیم، داریم صحبت می‌کنیم با هم، وجه یعنی چی؟ صورت، صورتت را تسلیم کن یعنی چی؟ یک کمی فکر کنید رویش. چقدر قشنگ است. یک وقت هست که می‌گویند آقا این کاغذ را ببین، می‌گوید ببینم، خب، یک نگاه کرده، تسلیم نیست صورت تو به نگاه کردن به این کاغذ. اما یک وقتی یک کسی را می‌بینی ماتش می‌شوی، دیگر صورت ازش بر نمی‌گردانی، صورت تو تسلیمش شده، او می‌رود اینور تو می‌روی اینور، او می‌رود آنور تو می‌روی آنور. دستش را می‌برد بالا، چشمت می‌رود بالا. تا وقتی او هست دیگر تو رویت را بر نمی‌گردانی. این یعنی چی؟ صورتت را تسلیم کردی. توجهت را تسلیم کردی. تو تسلیم من بشو، تو رویت را از من برنگردان، من بقیه‌اش را درست می‌‌کنم. حسین می‌گوید تو تسلیم من بشو، این که تو محرم از جلسه امام حسین در نمی‌آیی، دیوانه امام حسین هستی، هنوز ندیده، این یعنی استعداد تسلیم وجه داری. اباعبدالله تو را به خدا نشان می‌دهد، خدایا ببین، این تسلیم شده ها، نگاه کن من هر طرف می‌روم این می‌آید، همینطور نگاه می‌کند چشم بر نمی‌دارد. برای تفریح که نیامده. برای جالبی که نیامده که. یک جور دلدادگی است. آقای من، عزیز من، تا اینجا چگونه آمدی؟ بقیه‌اش را چگونه می‌روی؟ تو فقط أسلم وجهه بشو، آقا ما که تسلیم آقا، یک جوری نگاهش کن که دیگه اصلا نمی‌خواهی دل برداری، تو چقدر نازی حسین. بقیه‌اش امام حسین در یک چشم بر هم زدن می‌‌بردت.
    اذیتت هم نمی‌خواهم بکنم. گفتم مقام روز اولی‌ها محترم است، اذیتت نمی‌کنم. بخواهم اذیتت بکنم، می‌گویم ببین حسین اینقدر چشم پر کن تو دل برو نبود رویت را ازش برگرداندی؟ گاهی تفریحی به او نگاه کردی؟ اگر تسلیمش شده بودی که تو را برده بود. خیره حسین نشدی؟ گیر مال تو است یا مال چهره زیبای حسین؟ تو که می‌دانی اگر ما خیره نشدیم گیر مال ماست، ما خیره سری کردیم. یک سند هم به تو بگویم. عمر سعد ملعون یک پیک فرستاد، یک مذاکره‌ای داشتند پیش امام حسین. امام حسین (ع) در خیمه نشسته، پیک آمد وارد بشود، دم در خیمه عباس ایستاده، حبیب ایستاده، اکبر ایستاده، مسلم بن عوسجه، بریر، گفتند حمائلت را باز کن. حمائل غلاف شمشیر و اسلحه است. حمائلت را باز کن. اسلحه پیش ارباب ما بگذار زمین بعد برو. اینقدر بی‌ادب بود، اینقدر بی‌شعور بود، اینقدر قسیّ القلب بود، اینقدر خدا از این آدم بدش می‌آمد، که حتی به عنوان پیک عمر سعد هم لیاقت نداشت امام حسین را ببیند. برگشت قدبازی در آورد گفت نمی‌خواهم اصلا. شما کی هستید من حمائل و اسلحه‌ام را بردارم بگذارم کنار. گفتند خب پس نمی‌شود. می‌خواهم خبر بدهم، خبر می‌خواهم ندهی برو. آمد گفت آقا، یاران حسین نگذاشتند من به حسین برسم. چرا؟ گفتند حمائلت را باز کن من نکردم. عمر سعد نگاه کرد یک کسی که این کار را بکند پیدا کرد، گفت تو برو، این پیغام را بده، حالا حمائلت را هم باز کن دیگر. آمد همینقدر، حمائلت را باز کن، باشه، حالا اجازه دارم؟ گفتند بفرمایید. آمد در خیمه جلوی اباعبدالله الحسین نشست. آقا اسمش را پرسید، دیگران اسمش را، گفتند این فلانی است. آقا یک کلمه به او فرمود بفرمایید. نگاه می‌‌کند. همینجوری نگاه می‌‌کند. آقا فرمود بگو خبرت را، نگاه می‌کند، دیگر حرف نمی‌زند. أسلم وجهه.
    ما همه‌اش می‌آییم در این خیمه‌ها یک وقت یک بار حسین را ببینیم. والله پیک عمر سعد هم باشیم یک اتفاقی می‌‌افتد. تازه یادش افتاد سلام بدهد. گفت السلام علیک یا اباعبدالله. خب امام حسین هم که دشمن باشد، ولی بی‌جواب که نمی‌گذارد که. امام حسین بی‌جواب می‌گذارد؟ دشمن است این، خب باشد، سلام جواب می‌دهد آدم. حسین جواب نده، صدایت بیچاره‌اش می‌کند ها. نه باشد بالاخره سلام داده، ما باید جواب بدهیم. امام حسین جواب سلامش را داد، یارو شروع کرد گریه کردن. حسین، آقا فرمود پیغام چی آوردی؟ از کی؟ از عمر سعد، غلط کرده عمر سعد، عمر سعد کی است؟ حسین تو چقدر خوبی، تو چقدر غریبی، آقا من با تو‌ام، بگویید یکی دیگر بگوید، شهید شد پای رکاب حسین. چند دقیقه طول کشید؟
    امام حسین! تو رو با کوفه راه ندادند، پسر فاطمه! دورت بگردم، بیا به دل من بنشین! تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جوی، پاهایت را نمی‌خواهی بشویم حسین؟ آن نامردهایی که تو را راه ندادند، قلب من خانه تو است فدایت بشم. این بچه‌هایی که یا اباعبدالله اینجا دارند برایت گریه می‌کنند، به خدای عزّوجل قسم می‌خورم، اینها اگر تو رو می‌دیدند، می‌آمدند صورت هایشان را کف پایت می‌گذاشتند، هر کدام به هر شخصیتی که هستند. تو اینها را بیچاره خودت کردی حسین. ما که می‌دانیم این محرم تو از کنار ما رد می‌شوی یک بار. ایمان ماست. ولی رد نشو. شب و روز در ره تو من مبتلا نشسته، تو گذر کنی نگویی که که‌ای چرا نشسته؟ محال است. رد نشو از کنار ما. فقط رفقا! قلبتان را برای امام حسین تسلیم کنید بگذارید خودش کار بکند.
    گفت من می‌خواهم بروم کربلا، چکار کنم آماده باشم؟ گفتم اگر مکه می‌خواستی بروی بهت می‌گفتم، نجف می‌خواستی بروی بهت می‌گفتم، مشهد می‌خواستی بروی بهت می‌گفتم، کربلا جواب ندارد این سؤال. برو کربلا، بگو حسین هیچی ندارم. هیچی هم آماده نکردم. بگذار از اول، بگو یا اباعبدالله نخواستم آدم بشوم که دستکاری نکنم خراب بشود، از اول خودت درست کن، هرجور دلت می‌‌خواهد. مرتب کن.
    تسلیم بشود آدم، به خدا این حرف نیست. یک حقیقت بزرگ است. امام حسین بقیه‌اش را هم می‌‌برد. فدات بشوم روز قیامت فقط به تو نگویند که تو اجازه ندادی به امام حسین کار بکند. ببین الآن در مملکت، مملکت ما به برکت این خون شهدا و نظام مقدس جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی، ما به امام حسین اجازه دادیم. اجازه دادیم کی هستیم که اجازه ندهیم. مگر ما حرامزاده و حرام‌لقمه ایم؟ امام حسین آزاد است در مملکت ما، این بزرگ‌ترین فایده نظام است، بعد ببینید چکار می‌کند، سال به سال، خود امام حسین کار می‌کند، کارها را می‌برد جلو. ولی شما تقاضا بکن، بگو امام حسین این کار عمومی که داری در خانه خودت، انجام می‌دهی، یک کار خصوصی ویژه‌ای هم برای دل من انجام بده، درجه تسلیمت را ببری بالا، تمام است.
    حالا آن حرف آخرم را بزنم. آن حرف آخر این است که رفقا این مقامی که شما الآن نشسته‌اید مقام بالایی است، می‌خواستم نگویم، اما بگذارید بگویم. هنوز که حسین کربلا نیامده، آمدید کربلا، شما اینجا چکار می‌‌کنید؟
    روز عاشورا بعد از عاشورا تا عاشورا بنده معتقدم تپش قلب سینه‌های امام حسین، تپش قلب زینب است. ولی الآن زینب هم کربلا نیامده. شما تحت تأثیر تپش قلب کی در کربلا نشسته اید؟ اگر خوب دقت کنی امروز مادرش فاطمه در کربلاست. او نگران حسینش است. مقام گریه امروز مقام گریه مادرش فاطمه است. روز اولی‌ها قدر خودشان را بدانند. پیراهن سیاهت را از مادرت گرفته‌ای آمدی در جلسه حسین؟ مادرش فاطمه به تو اذن بده. او به شما اذن بدهد که که داده. دست از دامن مادرش فاطمه زهرا برندار. خیلی هم حرف روشن است. یا فاطمه، می‌خواهم برای حسینت گریه کنم. روایت داریم همین الآن هم در عالم بالا حضرت زهرا گریه می‌کنند، ضجه می‌‌زنند. روایت‌های عجیب غریبی که ذکرش تن آدم را می‌‌لرزاند. وقتی شروع می‌کند به ناله زدن و اینکه بگوید حسینم، روایت دارد خدا ملائکی را معین می‌کند آب دریاها را کنترل بکنند، کوه‌ها را کنترل بکنند، از صدای ناله فاطمه به هم نریزند. ماها همه شعاع ناله‌های مادرش فاطمه ایم. آن وقت روایت دارد چگونه فاطمه آرام می‌شود، نوشته رسول خدا و امیرالمؤمنین می‌آیند اینقدر فاطمه را دلداری می‌‌دهند. روایت می‌گوید تا روز قیامت وضع همین است. به خدا تو دلیل گریه کردن هایت را نمی‌توانی توضیح بدهی برای کسی. نمی‌توانی بگویی. چرا من اینگونه ام. نمی‌توانی بگویی. سعی نکن بگویی. حرف همین است. یک کسی دارد ناله می‌زند، تو تحت تأثیر او هستی. إن شاء الله هر لحظه مقرب‌تر بشوی. یک جمله هم بگویم وقت نشد. إن شاء الله در اثر گریه‌های تو مظلومان غزّه هم نجات پیدا کنند. من ممکن است وقت نشود، یک لحظه دیگر از دنیا بروم، آن چی نمی‌کند، همینجا به آقای حدادیان بگویم، به هر کدام از ذاکرین اهل بیت می‌رسید بگویید. نوحه درست کنید، به زبان عربی. وقتش است ها. به زبان عربی، روضه امام حسین، نوحه امام حسین، اسم غزه را مظلومان غزه را بیاورید وسط. از شمر تا این یهودی‌های صهیونیست را به هم پیوند بدهید. بگذارید اینهایی که الآن دارند در غزه کتک می‌خورند، اذیت شدند، بعد از نوحه‌های شما بگویند یا حسین. از این فرصت استفاده کنید. آنها اشتباه کردند محرم این کار را کردند. شما بلدید برای دختر بچه‌های کتک خورده گریه کنید. شما با بدن‌های قطعه قطعه آشنایید. شما عزاداری کردن بلدید. شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی، أو سمعتم بقریب او شهید فاندبونی. آنها همه‌شان با امام حسین زیاد آشنا نیستند. امام حسین ازت تشکر می‌‌کند، می‌گوید بارک الله چند تا شهید روی زمین افتادند اینها زیاد من را نمی‌شناختند. تو رفتی بالاسرشان گفتی حسین. این حسین آنجا جا افتاد. وقتش است اینها از آن وهابی‌های ملعون جدا بشوند. الآن وقتش است. این هم هست ها. زمینه‌اش هم عالی است. رئیس انتفاضه وقتی چند سال پیش ماه رمضان انتفاضه را شروع کرد، پیرمردی که بود، آن شیخی که کشتندش صهیونیست ها. سخنرانی‌اش این بود، با سخنرانی او گفت بلند شوید قیام کنید، پرچم‌های سیاه از مشرق زمین برای نجات فلسطین خواهد آمد. پرچم سیاه یعنی یاحسین، در روایات هست، شیعه و سنی نقل کرده اند. بگذارید امام حسین آنها را نجات بدهد. بگذارید امام حسین پایگاهش را آنجا بکوبد. فرصت عجیبی است. إن شاء الله امام حسین غزه را هم نجات بدهد. إن شاء الله. برویم بدنهای شهدای قطعه قطعه غزه را روی دوشمان بلند کنیم هی بگوییم یا حسین. بگویند آقا این حسین کی است که شما هر شهیدی روی زمین می‌افتد یاد او می‌افتید؟ آن وقت در غزه روضه بخوانیم. ای خدا می‌شود ما در همین محرمی بشود در غزه روضه بخوانیم. نمی‌دانم، سبب ساز خودت سببش را بساز. بگوییم اینجا ما دیدیم توی فیلم پخش می‌کنند، هر شهیدی روی زمین می‌افتد، چهار تا مرد می‌آیند زیر بغلش را می‌‌گیرند. خانم‌هایش را می‌کشند کنار. دشمن جرأت نمی‌کند داخل خانه‌ها بشود. در کربلا آمدند در خیمه ها، خیمه‌ها را آتش زدند.
    الا لعنه الله علی القوم الظالمین.

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.