تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل (ع)/ دههٔ اول محرّم/ پاییز ۱۳۹۶هـ.ش./ سخنرانی اول
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاه والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
یقیناً شناخت امام معصوم، امام واجبالاطاعه -که پروردگار اطاعتش را بر ما فقط بهخاطر تأمین سعادت دنیا و آخرتِ ما واجب کرده- بر همهٔ ما لازم است. اگر بخواهیم وجود مبارک حضرت ابیعبداللهالحسین را بشناسیم -که با شناخت ایشان، یقیناً همهٔ انبیا و ائمه برای ما شناخته خواهند شد- باید به سه منبع مراجعه کنیم و راه دیگری نداریم:
منبع اول، قرآن مجید است. ما در کتاب خدا و در سورهٔ بقره، هم کلمهٔ امام را میبینیم که یکی از مصادیق این لغت، حضرت سیدالشهداست و هم کلمهٔ ائمه را در سورهٔ مبارکهٔ انبیا میبینیم که یکی از امامان ما ابیعبدالله است. خیلی جالب است که اگر انسان این یکنفر را بشناسد، همهٔ انبیا را شناخته است و دلیلش را میگویم. این یکنفر را آدم بشناسد، همهٔ امامان قبل از ابی عبدالله و بعد از ابیعبدالله را شناخته است. ایشان مرکز دایرهٔ معرفت است؛ معرفتی که گرانبهاترین گوهر برای قلب انسان است. علت انحراف همهٔ منحرفین، فساد همهٔ مفسدین، کفر همهٔ کافران، شرک و نفاق همهٔ مشرکان و منافقان، نشناختن امامِ تعیینشده از جانب پروردگار مهربان عالم است؛ چون قبلهنمایی که صراط مستقیم را نشان میدهد، امام است.
شما ممکن است بگویید که قرآن قبلهنمای صراط مستقیم است؛ اگر واقعاً قرآن قبلهنمای صراط مستقیم باشد، چرا در کتابهای مهم نقل کردهاند، خیلی از آنهایی که ریشهشان عرب بود، اجدادشان عرب بودند و قرآن به زبان آنها نازل شده است، یکیشان جابربنعبدالله انصاری بود که اهلتسنن در جلد اول کتاب «ینابیعالموده» نقل میکنند(که از کتابهای مهم آنهاست)، نزد پیغمبر آمد و گفت: من دو بخش از یک آیه را میفهمم و یک بخش آن را نمیفهمم. پیغمبر فرمودند: آیه را بخوان! آیه را خواند: «أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکمْ»﴿النساء، ۵۹﴾ و سپس گفت: من «اطیعوا الله» را میفهمم، خدا را اطاعت کنید و واجب هم هست، وجوبش هم بهخاطر این است که ذرهای از سعادت دنیا و آخرت از دست ما نرود. وجوب بهمعنی زور نیست و ما اصلاً وجوب بهمعنی زور نداریم. زور کلمهاش اکراه است؛ یعنی بیایند و یک هفت تیر در بغل گوشم بگذارند و بگویند یا بایست نماز مغرب و عشایت را بخوان یا ماشه را میچکانیم! من هم بخوانم، درحالیکه دوست ندارم بخوانم. خوشم نمیآید که نماز بخوانم، اما از زور اسلحه میخوانم. اسم این نماز، نماز اکراهی است، نماز زوری است، نه ثواب دارد و نه ارزش دارد و نه قبول میشود؛ اما واجب بهمعنای اسلحه گذاشتن روی شقیقه نیست، بلکه واجب یعنی بندهٔ من! اگر رهایت بکنم، به خیر دنیا و آخرتت پشتِ پا میزنی و من این حکم، این مسئله، این راه و این روش را بر تو واجب کردهام که بهتر بپذیری و قبول بکنی؛ چون پای زور در کار نیست، من میتوانم واجب را عمل نکنم، چون اسلحه که روی گردنم نیست! نماز واجب است و در ۲۴ساعت هفدهرکعت است که خیلیها نمیخوانند؛ پس واجب بهمعنی زورگیری نیست. روزه واجب است، خیلیها نمیگیرند و این بهمعنی زورگیری نیست. واجب است، ولی خیلیها شانه خالی میکنند. حجاب برای زن با توجه به عوارض و مفاسد بیحجابی واجب است، اما خیلیها این واجب را مراعات نمیکنند، معلوم میشود واجب بهمعنی اجبار و اکراه نیست؛ اینکه آدمی با محبت و با زبان نرم به یک نفر میگوید که نماز بخوان، حیف است! میگوید: مگر زور است؟ نه، زور نیست، نخوان. یا آدم به یک مَحْرَمش میگوید: حجاب را رعایت کن، لازم است، واجب است! میگوید: مگر زور است؟ نه، واجب بهمعنی زور نیست، خب انجام نده!
آنجایی که پای زور در کار است، من نمیتوانم انجام ندهم. دستوپای من را میبندند، یکی روی پایم مینشیند، یکی روی شکمم مینشیند، یکی روی سینهام مینشیند و یکی هم دوتا فَکّم را باز میکند و در دهانم عرق میریزد، من هم نمیخواهم این کار انجام بگیرد و با زور این کار را انجام دادهاند، من گناهکارم؟ نه! در قیامت دادگاه دارم؟ نه! جریمه دارم؟ نه! امور اسلام زوری نیست و اینکه قرآن میگوید: «لا اکراه فی الدین»، یعنی من هیچچیزی را به شما اجبار نمیکنم که ارادهام را بدرقهتان بکنم، اختیارتان را از کار بیندازم و شما را خودم بالاجبار وادار عمل بکنم؛ نه، من این کار را نمیکنم! من میگویم واجب است، یعنی به خیر توست، به صلاحت است، یعنی این واجب معدنی است که اگر درِ آن را با انجامدادن باز کنی، سعادت دنیا و آخرت از این معدن استکشاف میشود و این معنی واجب است؛ بهعبارت دیگر، واجب یعنی ظهور عشق شدید پروردگار به بندهاش، این معنی واجب است. شناختِ امام واجب است، معنی واجب روشن شد؛ «اطیعوا الله»، یعنی واجب است که از خدا اطاعت کنی، معنی واجب روشن شد؛ «و اطیعوا الرسول»، واجب است که از پیغمبر اطاعت کنی، معنی واجب روشن شد.
بعد جابربنعبدالله گفت: من بقیهٔ آیه را نمیفهمم که خدا فرموده است: «و اولی الامر منکم»، آنهایی که صاحب امر و صاحب فرمان هستند، از آنها هم واجب است که اطاعت شود. حضرت فرمودند: من الآن این قسمت از آیه را برایت روشن میکنم. باز تکرار کنم که این را اهلتسنن در یکی از مهمترین کتابهایشان بهنام «ینابیع الموده» نقل کردهاند، نویسندهاش هم شیخسلیمان بلخی و مذهبش هم حنفی است. این کتاب را هم شهر در استانبول ترکیه نوشته که حدود ۱۵۰-۱۶۰سال پیش بوده است. پیغمبر اکرم دستشان را روی شانهٔ امیرالمؤمنین گذاشتند و گفتند: اولیالامر این است و بعدش هم حضرت حسن، بعد حسین، تا امام زمان را پیغمبر در آن روز در مسجد برای جابر شمردند که در این روایت، همهٔ این دوازده اسم هست.
خب قرآن مجید بهطورکامل بهطرف صراط مستقیم قبلهنما نیست، اگر قبله نما بود که هر عربی همهٔ قرآن را میفهمید. عمروبنعبید بصری یک آدم نودساله بود که از شهر بصره نزدیک دوهزار کیلومتر بلند شد و به مدینه خدمت امام صادق آمد(عالم اهل بصره بود و درس میداد، دانشمند تربیت میکرد) و به امام صادق گفت: من دوهزار کیلومتر راه آمدم برای اینکه یک آیه را نمیفهمم. فرمودند: آیه را بخوان! عرض کرد: «إِنْ تَجْتَنِبُوا کبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنْکمْ سَیئٰاتِکمْ»﴿النساء، ۳۱﴾، شما بندگانِ من از گناه کبیره اجتناب کنید و دامن خود را به گناهان کبیره آلوده نکنید، من گناهان کوچک شما را میبخشم. کجای آن را نمیفهمی؟ گفت: «ان تجتنبوا کبائر»، گناهان کبیره چیست؟ امام صادق یک قاعده به او یاد دادند و فرمودند: از اول قرآن تا آخر قرآن، هر جا که خدا گناهی را ذکر کرده و پشت آن وعدهٔ آتش داده، آن گناهْ گناهِ کبیره است. خب اگر خودِ قرآن هدایت کامل به صراط مستقیم میکرد که این آدم نودسالهٔ عرب، عالم و مدرّس دوهزار کیلومتر بلند نمیشد تا پیش امام صادق بیاید و نصف یک آیه را بپرسد. امام یک جهت کامل، یک قطبنما، یک قبلهنمای کامل بهطرف صراط مستقیم است؛ لذا باز اهلسنّت از ابنعباس که از راویان خودشان است و کتابهایشان از ابنعباس خیلی روایت نقل کرده است، ابنعباس میگوید: کسی به مسجد آمد و به پیغمبر گفت: معنی «اهدنا الصراط المستقیم» چیست که ما هر روز در نمازمان «اهدنا الصراط المستقیم» میخوانیم؟ صراط مستقیم چیست؟ راه است و این راه چیست؟ پیغمبر اکرم دستشان را روی شانهٔ امیرالمؤمنین گذاشتند و فرمودند: «هذا صراط المستقیم»، این صراط مستقیم است؛ این انسانی که فکرش، قلبش، روحش، نیّتش، عملش، اخلاقش، رفتارش و کردارش در همهٔ امور زندگی مستقیم است، این صراط مستقیم است. خب من اگر امام را نشناسم، با کدام قبلهنما باید به سراغ صراط مستقیم بروم؟ قرآن که پیچیدگیهای خودش را دارد؛ قرآن آیات محکم دارد، آیات متشابه دارد، آیات مُطْلَق دارد، آیات مقیّد دارد، آیات ناسخ دارد، آیات منسوخ دارد، اشارات دارد، لطائف دارد، حقایق دارد، دقایق دارد، ظرائف دارد، من اینها را چطوری بفهمم؟ ما گاهی سیسال در قم درس میخوانیم، نجف درس میخوانیم، در کنار خیلی از آیات قرآن لنگِ لنگ هستیم و باید به «تفسیر برهان» و «نورالثقلین» مراجعه بکنیم تا ببینیم ائمهٔ ما پیچیدگی این آیه را چگونه برطرف کردهاند و اگر مراجعه نکنیم، تا قیامت هم قرآن را نمیفهمیم. شما خیال نکنید بعضی از ماها که در این لباس هستیم و بیستسال، سیسال درس خواندهایم، بهقول بچههای امروز، قرآن مجید را فولِ فول هستیم. نه، اینجور نیست! ما بخشی از قرآن را نمیفهمیم. شما هم که دروس ما را نخواندهاید، خیلی از قرآن را نمیفهمید. فهماندن قرآن کار امام است و او قبلهنما به طرف صراط مستقیم الهی است. فاسدان چرا فاسدند؟ مشرکان، منافقان، کافران، حقستیزان و متکبران چرا فاسد هستند؟ مالِ مردمخورها چرا فاسد هستند؟ دزدها، یاغیها، رشوهگیرها و اختلاسکنندگان، چرا اینگونه هستند؟ چون به امام تعیینشده از جانب پروردگار ذرهای معرفت ندارند، وگرنه اگر آدم معرفت پیدا کند که عاشق میشود. عشق موتور حرکت است و ما را بهطرف روش امام، منش امام، اخلاق امام حرکت میدهد؛ چون عاشق نمیتواند از معشوق جدا زندگی کند؛ حالا میخواهد معشوقش باشد، میخواهد نباشد! مگر اویس قرنی معشوقش –پیغمبر- پیش او بود؟ از یمن تا مدینه خیلی راه است، ولی اویس که در زمان پیغمبر زندگی میکرد، پیغمبر را ندید. اینقدر به مادرش اصرار کرد که من یکبار به مدینه بروم تا رسول خدا را ببینم و برگردم، گفت نصف روز به تو اجازه میدهم، من طاقت دوریِ تو را ندارم؛ انگار همین یک پسر را داشت. این شترچرانِ یمنی بلند شد و اینهمه مسیر را به مدینه آمد، اتفاقاً پیغمبر در مسافرت بود و نبود؛ تا ظهر هم ماند، همان مقداری که مادر گفته بود. فکر نکنید اگر میگفت حالا مادرم گفته، بگذار بمانم! از رضایت مادر یا پدر که آدم رد بشود و در مرحلهٔ پس از رضایت بیفتد، بین او و خدا حجاب پیش میآید؛ چون پروردگار به پدر و مادر در قرآن خیلی احترام کرده و جالب هم این است کاری ندارد که پدر و مادر دیندار باشند یا بیدین باشند، اصلاً برای آیات قرآن فرقی نمیکند و فقط میگوید اگر پدر و مادرت بیدین هستند، در اطاعت از من، اگر گفتند من راضی نیستم، این را گوش نده؛ اما چطوری گوش نده؟ نه با تلخی، نه با داد، نه با مشت بلندکردن؛ اگر گفتند از خدا و پیغمبر اطاعت نکن و دیندار نباش، نمازخوان نباش، پای منبر درستوحسابی نرو، در جلسات اهلبیت نرو، «فلا تطعهما»، فقط گوش نده، اما «و صاحبهما فی الدنیا معروفا»، با آنها پسندیده رفتار کن، به پدر و مادر بیدین تلخْ حرفنزن، نگاه تلخ نکن، غصهدارشان نکن و دلشان را نگران نکن؛ اگر بنا شد اطاعت نکنی، فقط جایی که میگویند با خدا و پیغمبر مخالفت کن، اطاعت نکن، اما دیگر حرفنزن، داد هم نزن، چشمغره هم نرو، تلخ هم نشو و «صاحبهما فی الدنیا معروفا» همنشینی را ترک نکن، رفتوآمد در خانهشان را ترک نکن، خانهٔ پدر و مادر بیدینت برو و با یک روش پسندیده با آنها رفتار کن؛ این واجب الهی است، ببینید این واجب چقدر زیباست! چقدر زیباست!
اروپاییها یک دستگاهی را اختراع کردهاند، برای یکی از دوستان ما آورده بودند. خیلی کوچک بود، اندازهٔ یک کبریت بود، در دستش بود، من به او گفتم چیست؟ گفت: این با سه رنگ، اعصاب، آرامش، اضطراب، دغدغه و نگرانی را نشان میدهد؛ درحال بههمریختن اعصاب قرمز میشود، در مرز عصبیت قرارگرفتن زرد میشود و در حال آرامش هم کامل سبز میشود. گفتم: تو امتحان کردهای که کجاها رنگ سبزش قوی است؟ گفت: وقتی دارم نماز میخوانم، آخر نماز که میخواهم سلام بدهم، دستم را روی آن میگذارم، میبینم که در آرامش کامل هستم! درست هم هست، قرآن میگوید: «وَ اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰهِ»﴿البقره، ۴۵﴾، از نماز کمک بگیرید؛ برای آرامش، برای تلطیف روح، برای گریهکردن، برای رقّت قلب، برای تولید محبت از نماز کمک بگیرید و این امر پروردگار است. معلوم میشود که نماز یک خزینهٔ عظیم آرامبخش است و درست هم است: «أَلاٰ بِذِکرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ»﴿الرعد، ۲۸﴾، ذکر خدا در اینجا یعنی نماز؛ در سورهٔ جمعه دارد: «فَاسْعَوْا إِلیٰ ذِکرِ اَللّٰهِ»﴿الجمعه، ۹﴾، نماز ذکر خداست. «الا بذکر الله تطمئن القلوب»، بدانید که شما با یاد خدا، با نماز خدا آرامش درونی پیدا میکنید.
خب معنی واجب روشن شد! واجب غیر از اکراه است، واجب غیر از زورگرفتن است. به کسی میگویید نماز بخوان، میگوید: مگر زور است؟ نه زور نیست، واجب است و دلیل بر اینکه زور نیست، این است که میتوانی نخوانی، میتوانی این عمل الهی را انجام ندهی؛ این دلیلِ بر این است که زور نیست. واجب است، یعنی واجبات کلید گنجینهٔ سعادت دنیا و آخرت است؛ همه کلید است، یعنی آدم تا این کلیدها را نیندازد و انجام ندهد، محال است که درِ سعادت دنیا و آخرت به روی انسان باز بشود.
خب امامشناسی واجب است و ما این واجب را دانستیم یعنی چه. واجب یعنی کلید درِ گنج سعادت دنیا و آخرت؛ حالا امام را از چه منابعی باید بشناسیم؟
یکی قرآن است؛ قرآن، هم کلمهٔ امام دارد و هم ائمه. امامش در سورهٔ بقره و ائمه در سورهٔ انبیاء است؛ یکی هم روایات است. یک باب عظیم امامشناسی در جلد اول کتاب شریف «اصول کافی» است. اصول کافی دو جلد است و حدود چهارهزار روایت دارد. روایت ضعیف در آن خیلی کم است و روایت قابلرد هم یکدانه در آن است، اما بقیهٔ روایات غوغای فکر اهلبیت پیغمبر و معجزهٔ عقل است. من دو سال طول کشید تا دو جلد این کتاب را ترجمه کردم و خیلی به اعتقاد و یقین من نسبت به ائمهٔ طاهرین اضافه شد؛ یعنی دریای بیساحلِ علم، فکر، عقل، ادب، اخلاق است و کلینی خدمت عظیمی به جامعهٔ انسانی کرده است، نه فقط به جامعهٔ شیعه. یک بخش از جلد اول اصول کافی دربارهٔ امامشناسی است، مخصوصاً یک روایت از وجود مبارک حضرت رضا دربارهٔ امامشناسی نقل شده که حدود سه صفحه است و از عالیترین و با ارزشترین روایات ماست؛ منبع سوم هم برای شناخت امام زیارتهاست. ما اگر در بین امامان هدایت -که ۱۲۴هزار پیغمبر و دوازده امام هستند- فقط ابیعبدالله را بشناسیم، با شناخت ایشان کل انبیا را شناختهایم و ائمهٔ طاهرین قبل و بعد از ابیعبدالله را هم شناختهایم. امام حسین حدّش به شاهراه وصل است و شخصیتی است که قدیمیها یک شعر میخواندند و میگفتند: «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست»، من وقتی صد را بگیرم، خب ۹۹تا قبل از صد هم گرفتهام. شناخت ابیعبدالله یعنی شناخت همهٔ انبیا و شناخت ائمه یک، شناخت ابیعبدالله یعنی شناخت نبوت(نه انبیا، بلکه مقام نبوت)، شناخت ابیعبدالله یعنی شناخت پروردگار مهربان عالم. ایشان مرکز دایرهٔ معرفت است.
خب حالا چندتا عنوان از شخصیت ایشان برایتان بگویم که اولینبار است میشنوید و من اینها را از این سه منبع -قرآن، روایات و زیارتها- استفاده کردهام.
حضرت سیدالشهدا انسان اَحسن است، نه حَسَن؛ انسان احسن است، احسن یعنی چه؟ یعنی همان صد؛ حسن یعنی چه؟ یعنی از صد به پایین، چهلتا را هم حسن میگویند، دهتا را هم حسن میگویند، هشتتا را هم حسن میگویند، یکدانه را هم حسن میگویند؛ اگر یک اخلاق خوبی در من باشد، میگویند یکی از حسنات در او هست، اما احسن یعنی آن که تمام ارزشها و کمالات را به تمامه در وجود خودش طلوع داده است. حالا از قول خود حضرت بشنوید که این خیلی جالب است، حضرت میفرمایند(این را همه نوشتهاند): «سبقت العالمین الی المعالی»، من با تمام جهانیان برای رفتن بهسوی کل ارزشها مسابقه دادهام و مسابقه را بردهام، از هیچکس عقب نماندهام و از همه جلو افتادهام. خب شما ممکن است بگویید مگر پیغمبر اسلام جلوتر از ابیعبدالله نیست؟ من به شما جواب میدهم که حسین(علیهالسلام) مِنهای مقام نبوت، خود پیغمبر است. مگر نشنیدهاید که فرمودند: «حسین منی و انا من حسین، لحمه لحمی و دمه دمی و روحه روحی»، حسین از من است و من از حسین هستم، خونش و روحش و گوشتش من هستم و من هم حسین هستم. مسابقه را بردم، نه اینکه عقب نماندم، اصلاً کسی دیگر نتوانست جلوی من قرار بگیرد! «سبقت العالمین الی المعالی بحسن خلیقه»، قدرت مسابقهٔ من کمالات اخلاقی من بود، این قدرت مسابقه من، «و علوّ همه» و قدرتی که به من داد تا مسابقه را ببرم، همت بالای من بود. انسان باید یک همت بسیار بالایی داشته باشد. ما یک عالمی داشتیم که تا حدود بیستسال پیش یکی از فرزندانش در خوزستان بود، از علمای بزرگ ردهٔ اول شیعه و حدود صدسالش بود، ایشان تقریباً نوهٔ نبیرهٔ آن عالم بود. آن عالم شیخجعفر شوشتری متولد زمان فتحعلیشاه قاجار در ۲۵۰سال پیش بود که هم خیلی زود به مرجعیت رسید و هم یک منبری فوقالعاده شد، هم یک نویسندهٔ متشخصی شد و هم خیلی مردم را جلب کرد. هنوز مادرش زنده بود که این به تمام مقامات علمی و انسانی رسید، یکوقت خانمها به مادرش گفتند: خوشبهحالت! پسرت جعفر، شیخجعفر شوشتری شده و خیلی مهم شده است، مادرش با ناراحتی گفت: من اصلاً از مقام و کمالات پسرم راضی نیستم! من در آنوقتی که به این حامله بودم، آنوقت که شیرش میدادم، کارهایی کردم که فکر میکردم پسر من هموزن امام جعفر صادق میشود، تازه شیخجعفر شده است! همت این مادر را ببینید، امام حسین میگویند: با همت بلندم و با زیباییهای اخلاقم از همهٔ جهانیان مسابقهٔ ارزشها را بردم.
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جایی رسیدهاند
شما میدانید آیتاللهالعظمی حائری، مؤسس حوزهٔ علمیهٔ قم با این برکات عظیم اهل کجا بوده است؟ برای یکی از دهاتهای شصتکیلومتری یزد، من آن دِه را رفتهام؛ پدرش میدانید چهکاره بوده است؟ پدرش گوسفندفروش بیسوادی بود که اصلاً سواد نداشت، ولی آدم متدینی بود و همین یک بچه را هم داشت که اسمش را عبدالکریم گذاشته بود؛ ولی همت بلند این پسر، کارش را به کجا رساند که مرجع تقلید شد، بهترین مدرّس فقه و اصول شد و با قدرت معنویاش در مقابل قدرت رضاخان ایستاد که دین به کل ریشهکَن نشود. بیشتر مراجع تقلید ایران از شاگردهای او بودهاند و در درس او تربیت شدهاند. این همت بلند است، وگرنه اگر همت بلندی نداشت، کنارِ دست پدرش میایستاد و چهارتا گوسفند میخرید و میفروخت و یک سودی میکرد یا یک ضرری میکرد، اسمی هم از او در دنیا نمیماند.
این مقام دنیاییاش، مقام آخرتیاش را هم برایتان بگویم که خیلی مهم است! اگر به قم رفتید، بالای سرِ حرم حضرت معصومه، سهچهارتا قبرِ بلندتر از زمین است، قبرِ وسط یا کنار، قبر حاجشیخعبدالکریم حائری است. ایشان وقتی از دنیا رفت، مرحوم آیتاللهالعظمی صدر -که مرجع تقلید بعد از خودش بود- یک شعر عربی برای وفات مرحوم آیتالله حائری ساخت. ما در شعرایمان در قدیم یک هنرمندی وجود داشت که محتشم هم در این هنرمندی بسیار قوی بود و آن این بود که مادّهٔ تاریخ یک حادثه را با شعر میگفتند. یک شعری میگفتند که یک نیم مصرعش به حروف ابجد، مادّهٔ تاریخ میشد؛ مثلاً آیتاللهالعظمی بروجردی در سال ۱۳۹۰ قمری از دنیا رفت، یکنفر آمده و یک مادّهٔ تاریخ برای فوت ایشان گفته است: «ما عرفناک حق معرفتک»، ما آنگونه که باید، تو را نشناختیم؛ این به حروف ابجد، ۱۳۹۰ میشود. آیتاللهالعظمای صدر -پدر این امامموسی صدر که در لیبی ربوده شد و به احتمال قوی هم او را از بین بردهاند- یک شعر گفت که آخرین شعرش مطابق مادّهٔ تاریخ، وفات مرحوم آیتالله حائری بود: «لدی الکریم حل ضیفا عبده»، که هم کلمهٔ کریم در شعر است و هم عبد، معنی شعر این است که عبدالکریم مهمان کریم شد. «لدی الکریم حل ضیفا عبده»، مطابق با سال وفات آیتاللهالعظمی حائری است. این شعر را به یک حجار دادند و دور سنگ قبر نوشتند، سنگ را حدودهای چهلمش آوردند و روی قبر گذاشتند. آیتاللهالعظمی صدر میگوید: من بهشت را مطابق طرح قرآن در خواب دیدم. در بهشت داشتم میگشتم، به یک قصر بینظیری رسیدم که در آن باز بود، گفتم: اینکه در آن باز است، نگفتهاند کسی وارد نشود و بازبودن در، یعنی عمومی است و وارد شوید! در یک سالن وارد شدم که نمونهاش را در دنیا ندیده بودم، دیدم آقا شیخعبدالکریم حائری روی تخت است و یک قدح شربت جلوی اوست که اصلاً بوی شربت و آن شکل شربت در دنیا نمونه نداشت! به او گفتم: حاجشیخ! تشنهام است، از این شربت بخورم؟ گفت: نه! حق داری، ولی حق قیامتی توست و تو الآن داری در دنیا زندگی میکنی، نمیتوانی نعمت بهشت برزخی را بخوری. گفتم: آقا! کارتان بعد از مرگتان به کجا رسید؟ حالا من این شعر را چهلروز بعد از وفات حاجشیخ گفته بودم و چهلروز بود که مرده بود. وقتی گفتم که کارتان بعد از مُردنتان به کجا رسید؟ گفت: «لدی الکریم حل ضیفا عبده»، عبدالکریم مهمان خدای کریم شد. این هم مقام آخرتی! از یک پدر بیسواد، از یک پدر گوسفندفروش، چرا؟ همت عالی داشت.
شما جوانها میتوانید همتتان را اصلاً از حدود دربیاورید و یک همت عالی پیدا بکنید، یک مخترع قوی و کمنظیر بشوید، یک شاعر قوی و کمنظیر بشوید، یک نویسندهٔ فوقالعاده بشوید، همت میخواهد! شُلبودن، سستبودن، تنبلبودن، همه را اسلام رد کرده است، یعنی ائمهٔ ما فرمودهاند: ما آدمهای کِسُل، آدمهای تنبل، آدمهای کمکار، آدمهای بدکار را دوست نداریم. ما ۷۵میلیون باید با بالاترین همت، بهترین فکر، بهترین نیّت و بهترین عمل باشیم.
خب شناخت امام واجب است، یعنی با این معرفت، یک کلیدی خدا به شما میدهد که میتوانید درِ همهٔ گنجینهها را باز بکنید. سیدالشهدا انسانِ احسن است، ایمانش ایمانِ احسن است، اخلاقش اخلاقِ احسن است، نیّتش نیتِ احسن است، همتش همت احسن است، کارش هم کار احسن است و میدانید نمونهٔ کربلای ایشان را هیچ پیغمبر و امامی نداشته است! بچههایش هم بچههای احسن هستند که یکیشان زینالعابدین است، این فرزندِ احسن است؛ علیاکبر فرزند احسن است؛ ششماههٔ احسن علیاصغر است. همهچیزش احسن بود، حالا حرف ما این است که این احسنبودنِ در همه چیز را ایشان از کجا بهدست آوردند؟ به خواست خدا فردا شب.
محرّم امسال با شب جمعه شروع شده، امشب شب خداست و شب ابیعبدالله است. امام حسین انسان احسن است، این روایات را ببینید -که حالا من خلاصهٔ همهاش را برایتان میگویم- در حق هیچ پیغمبر و امامی جز ایشان وارد نشده است. روایات هم در مهمترین کتابِ سالم و صحیح ما «کاملالزیارات» است که هیچ فقیهی در شیعه بر روی این کتاب یک کلمه حرف هم ندارد. من خیلی از روایات راجعبه ابیعبدالله را از این کتاب در این چهلسالهٔ منبرم گفتهام. یک روایت این است که چندتای دیگر هم نمونهاش هست: اول غروبِ شب جمعه، یعنی پنجشنبه که آفتاب غروب میکند و دیگر میخواهد شب شروع شود، خداوند خودش به ۱۲۴هزار پیغمبر، به یازده امام، به فاطمهٔ زهرا و به تمام ارواح مؤمنین و مؤمنات دستور میدهد که امشب همه بهسوی زمین حرکت کنید و به حرم حسین من بروید و او را زیارت کنید. کنارش هم -در همین کتاب است- هفتادهزار فرشته فرمان داده میشوند که آنها هم به حرم ابیعبدالله بیایند؛ البته این هفتادهزار فرشته در طلوع صبح برمیگردند و دیگر تا قیامت نوبتشان نمیشود. چه زیارتی است! الآن که ارواح یا آنهایی که الآن در دنیا هستند، میآیند، چه میبینند؟ صحن، حرم، ضریح، پردههای قیمتی، چراغهای قیمتی، کاشیکاری قیمتی، گنبد و گلدستهٔ طلا، چیز دیگری که در کربلا نمیبینند؛ اما یک زائر را به شما معرفی کنم که وقتی به زیارت آمد، حرم نبود، ضریح نبود، گنبد نبود، گلدسته نبود، فرش نبود، چراغ نبود و فقط بیابان و یک گودال بود. این زائر وقتی آمد، چهچیز را زیارت کرد؟ یک بدنی که جای درستی نداشت، یک بدنی که به قول خودش جای یک بوسیدن نداشت!
ثبت دیدگاه